ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

عشق در من سما می رقصد...

دارم به یکسالگی حضور دخترم نزدیک میشم. پاییز پارسال این روزها برام پربود از استرس و فکرهای سیاه و سفید. با اصرار ال دی رو شروع کردم و خودم وارد سیکل شدم که یه ماه دیگه منتظر نمونم. پارسال این موقع من بودم و شیشه های پر از خون آزمایشگاه و بازوهای کبود. من بودم و بی صبری. من بودم و فرار از چشمهای کنجکاو و گاها آزاردهنده ی دیگرون که مبادا کسی بپرسه "پس کی میخوای دست به کار شی؟". من بودم و دلتنگی و هزارتا شعر نگفته و هزارتا گل که منتظر یه اشاره بودن واسه شکفتن. من بودم و اون بود و شبهایی که تنها حرفمون مطمئن شدن از تاریخ ویزیت بعدی بود. از دل دردهایی که نداشتم و نگرانم میکرد که نکنه تخمکی بالغ نشده. پارسال سنگینی یه حرف بود رو دل...
23 آبان 1393

پایان سه ماهگی ارغوان

مدتی بود که همه چی به هم ریخته بود. هم حال من هم حال سیستم. الان بحمدلله همه چی روبه راهه. دخترم زودتر از اون چه انتظارشو داشتم آغون میگه و حرکات بدنیش هم خیلی قویتر شده. به تنهایی همه روزم و پر میکنه. میل شدیدی به نشستن داره که خیلی اجازه نمیدم. خودم توی بغلم مینشونمش و کمرش و نگه میدارم. تو این مدت که نبودم یه عالمه حرف دارم برای زدن. فعلا فقط همین و بگم که خدا رو شکر. این هم چندتا عکس تا پست جدید. روز عید قربان همراه نفسم ارمیا که به ارغوان میگه "آجی نینی" :  تازه از بیرون رسیدیم خونه ی مامانی: وقتی ارغوان نخواد که بخوابه:   لالا لالا گل زردم، که من دور تو میگردم... ...
17 آبان 1393

عذرخواهی

سلام. بدلیل مشکلی که سیستمم پیدا کرده نمیتونم پست جدید بذارم. با گوشی برام سخته. به زودی با عکسهای جدید میام   نگارعزیزم مامان شدنت و تبریک میگم عزیزم. بعد این ریاضت که کشیدی این شیرینی گوارای وجود
6 آبان 1393
1